جامانده
دفاع مقدس
این وبلاگ به شما این امکان رو میدهد تا با اتفاقاتی که در 8سال دفاع مقذس روی داده است اشنا شوید
نوشته شده در تاریخ سه شنبه 11 مهر 1391 توسط محدثه دیناری نژاد

 

 

براي خانواده ي شهدا خيلي احترام قائل بود. هميشه سفارش مي کرد حتماً به اين خانواده ها سر بزنيد.

يک بار که به مرخصي آمده بود، بچه را برداشتيم و رفتيم بهشت رضا.

در حين عبور از قبور شهدا چشمم به محمد افتاد؛ آرام و بي صدا اشک مي ريخت. از کنار مزار شهيدي عبور کريم، از دوستانش بود. فرزندم را که هنوز کوچک بود بغل گرفت و به نزديکي عکس شهيد رفت. بعد با لحني بغض آلود اما مهربان گفت: «عزيزم بيا عکس عمو را ببوس.» ديگر طاقت نياورد، بلندبلند گريه مي کرد و بريده بريده مي گفت: «اينها رفتند و من هنوز مانده ام.»

و چه زیبا رفت...



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:








برچسب ها: خاطره،
قالب وبلاگ
جامانده
دفاع مقدس
این وبلاگ به شما این امکان رو میدهد تا با اتفاقاتی که در 8سال دفاع مقذس روی داده است اشنا شوید
نوشته شده در تاریخ سه شنبه 11 مهر 1391 توسط محدثه دیناری نژاد

 

 

براي خانواده ي شهدا خيلي احترام قائل بود. هميشه سفارش مي کرد حتماً به اين خانواده ها سر بزنيد.

يک بار که به مرخصي آمده بود، بچه را برداشتيم و رفتيم بهشت رضا.

در حين عبور از قبور شهدا چشمم به محمد افتاد؛ آرام و بي صدا اشک مي ريخت. از کنار مزار شهيدي عبور کريم، از دوستانش بود. فرزندم را که هنوز کوچک بود بغل گرفت و به نزديکي عکس شهيد رفت. بعد با لحني بغض آلود اما مهربان گفت: «عزيزم بيا عکس عمو را ببوس.» ديگر طاقت نياورد، بلندبلند گريه مي کرد و بريده بريده مي گفت: «اينها رفتند و من هنوز مانده ام.»

و چه زیبا رفت...



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:








برچسب ها: خاطره،
قالب وبلاگ