براي خانواده ي شهدا خيلي احترام قائل بود. هميشه سفارش مي کرد حتماً به اين خانواده ها سر بزنيد.

يک بار که به مرخصي آمده بود، بچه را برداشتيم و رفتيم بهشت رضا.

در حين عبور از قبور شهدا چشمم به محمد افتاد؛ آرام و بي صدا اشک مي ريخت. از کنار مزار شهيدي عبور کريم، از دوستانش بود. فرزندم را که هنوز کوچک بود بغل گرفت و به نزديکي عکس شهيد رفت. بعد با لحني بغض آلود اما مهربان گفت: «عزيزم بيا عکس عمو را ببوس.» ديگر طاقت نياورد، بلندبلند گريه مي کرد و بريده بريده مي گفت: «اينها رفتند و من هنوز مانده ام.»

و چه زیبا رفت...




برچسب ها : خاطره,